مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

عکسهای اتلیه

این هم از عکسهای اتلیه مهدی جونم که از 3 ماهگیش میذارم البته چون با دوربین ازشون عکس گرفتم کیفیتشون زیاد خوب نشد   بریم ادامه مطلب                                           و عکسهای جدید   3تاعکس دیگه هم هست که از همه عکسها قشنگتر شدن که یکیشو بزرگ کردیم که انشااله با عکسهای تولد میذارم     ...
25 دی 1392

بهترین خبر دنیا

امروز بهترین و قشنگترین خبر دنیارو شنیدم من دوباره عمه شدم خدایا شکرت انشااله که به سلامتی به دنیا بیاد این دسته گل زیبارو هم تقدیم میکنم به داداش گلم و زنداداش عزیزم به خاطر عضو جدید خانوادشون                                                                     ...
25 دی 1392

عکسهای اتلیه اماده شد

عزیز دلم عکسهات دیروز اماده شد خیلی قشنگ شدن مخصوصا عکسی که بزرگ کردیم ولی امروز خیلی خسته ام اخه دیشب که نذاشتی ما بخوابیم تا 2بیدار بودی البته من تا1بیدار موندم بنده خدا بابایی بیدار موند و شمارو خوابوند امروزم از صبح خونه دایی جون بودیم دارم از بی خوابی میمیرم خیلی خستم انشااله فردا میامو عکسای خوشگلتو میذارم تا خاله جونیا هم ببینن ...
24 دی 1392

تم تولد گل پسری انتخاب شد

سلام مهدی جونم این زنبور خوشگلو گذاشتم چون تم تولدت شد زنبوری البته چند روزی هست که این تمو انتخاب کردیم و سخت مشغول درست کردن تزییناتش هستیم البته بیشترشونو بابایی زحمت کشیده درست کرده یه سریشم سفارش دادیم همه چی داره خوب پیش میره ولی وقتی به این فکر میکنم که ٢بار باید تولد بگیریم اونم با یه روز فاصله استرس میگیرم خدا کنه همه چی به خیر بگذره این روزها همش یا تو اشپزخونه ای یا تو اتاق خودت داری شیطونی میکنی بابایی بیچاره هم برای درست کردن زنبورها مجبوره ایستاده کار کنه اخه شما نمیذاری و میخواهی همشونو به هم بریزی خلاصه اینکه این روزها حسابی مشغولیم از عکسهای اتلیه هم خبری نشد این شکلاتهای زنبوری خوشگل هم که سفارش داده بودیم د...
23 دی 1392

این روزهای گل پسری

سلام خوشگل مامان امروز بابایی مونده سرکار و من و شما تنها موندیم خیلی مامانو اذیت کردی و مدام گریه کردی فقط به خاطر نبودن بابایی بود با هزار زحمت خوابوندمت میرفتی پشت در و میزدی به در بابارو میخواستی دیگه از همین جا به بابایی میگیم که خیلی دلمون برات تنگ شده زود بیا  خدارو شکر حالت بهتر شده البته تب و اسهال چون از دیروز یکم سرما خوردی که امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی و دیگه مریضی سراغت نیاد از شیرین کاریهاتم که بخوام بگم اینه که وقتی به گوشی بابا زنگ میزنم و اهنگ پیشوازشو میشنوی در هر حالتی که باشی شروع میکنی به سینه زدن که خیلی بامزست میری تو اتاق خواب ما یا خودت درو هم میبندی بعد شروع میکنی به گریه کردن اخه این چه کاریه من نمی...
20 دی 1392

اتلیه

سلام دردونه مامان امروز رفتیم اتلیه سها برای گرفتن عکسهای یک سالگی برخلاف تصور ما که فکر میکردیم شیطونی میکنی و اجازه عکس انداختن نمیدی خیلی هم پسر خوبی بودی و شیطنت نکردی دو دفعه قبلی که رفتیم سها یه اقایی ازت عکس مینداخت که کارش خیلی خوب بود و از هر دکور کلی عکس مینداخت که خیلی خوب بود ولی اینبار یه خانم بود که از هر دکور تعداد کمی عکس انداخت خدا کنه عکسها خوب بشن تو راه برگشت هم کلا خواب بودی ولی فکر کنم سرما خوردی اخه هم ابریزش داری هم بیحالی به خدا دیگه طاقت مریضیتو ندارم اخه مامانی تازه خوب شدی راستی امروز ظهر خبردار شدم نی نی خاله فاطمه (دوست مامان)به دنیا اومده البته چند روز زودتر و باید تو دستگاه باشه اخه وزنش کمه انشااله که س...
18 دی 1392

حال گل پسری رو به بهبوده

سلام دوستای گلم خدارو شکر حال مهدی داره بهتر میشه این چند روز بدترین روزهای عمرم بودن مهدی به حدی تب داشت که حال نداشت چشماشو باز کنه لپاش کبود شده بودن لباش از شدت تب ترک خورده بود چند بار دکتر بردیم داروهای مختلف ولی اثر نمیکرد داشتم دیوونه میشدم بچم داشت جلوی چشمم اب میشد و ما هیچ کار از دستمون بر نمیومد کارم شده بود گریه کردن نذر کردن حاضر بودم تمام زندگیمو بدم ولی پسرم خوب بشه تو این چند روز بنده های خدا مامانم و بابام و خواهرام و داداشم حالشون دست کمی از ما نداشت یه شب خونه مامانم خوابیدیم مامان تا صبح نماز خوند و دعا کرد که مهدی خوب بشه تا خود صبح مراقبش بود که تبش بالا نره انشااله یه روز بتونم خوبیهاشونو جبران کنم  بعد از ای...
14 دی 1392

یه روز خیلی بد

پسرکم از دیشب تب کرده دیشب تا صبح هم تبش خیلی بالا بود نفس کشیدنشم سخت شده بود داشتم دیوونه میشدم بردیمش بیمارستان کودکان به خاطر تب بالاش گفتند ازمایش خون بده بعدش بستری بشه انگار همه دنیا روی سرم خراب شد نمیدونم چرا من و باباش هردومون به دلمون بد اومد بستریش کنیم اخه چندتا مثلا دکتر بالاسرش بودن که فکر کنم سنشون از منم کمتر بود هرکدوم جدا جدا بچمو معاینه میکردن و هرکدوم یه نظر میدادن خلاصه اینکه تصمیم گرفتیم ظهر بشه ببریمش دکتر خودش پسرم انقدر بی حال رو دستم خوابیده بود که وقتی نگاهش میکردم جیگرم اتیش میگرفت خدارو شکر خانم دکتر هم بودن و مثل همیشه با اخلاق خوبشون به ما امیدواری دادن که نگران نباشید تنفس سریعش به خاطر تب بالاشه و تبش...
10 دی 1392

این روزهای مهدی

سلام گل قشنگم این چند روز گذشته همچنان فقط می ایستی دریغ از برداشتن یک قدم تا بهت میگم مهدی جونم بیا پیش مامانی زود میشینی و چهار دست و پا میای سر مامانیو میذاری روی پاهات و اروم دستتو میکشی روی سرم وای که چقدر مزه میده وقتی میری سمت بوفه یا اینه میگی جیزه ولی باز کار خودتو میکنی وای وای امان از وقتی عصبانی بشی سرتو محکم میکوبی به صورت ما و جیغ میزنی بعضی از وسایلو به خاطر شما بردم گذاشتم تو اتاق خواب ولی یه وقت که میبینم صدایی ازت درنمیاد میام میبینم بللللللله رفتی سراغ همون وسایل وقتی هم که میبینی ما داریم میریم دستشویی زود میای و میگی جیش خدارو شکر ماشااله غذا خوردنت خیلی خوبه و منو اذیت نمیکنی عاشق چای هستی که البته فکر کنم از رن...
8 دی 1392

عکسهای 11 ماهگی

                                                        عزیز دلم عکسهای جشن 11 ماهگیتو با چند روز تاخیر میذارم برای دیدن ادامه عکسها بریم ادامه مطلب عزیز دلم عاشق برف شادی شده بودی از مزه کیک هم خیلی خوشت اومده بود مهدی جونم برای جشن این ماهت خیلی شیطنت کردی فقط دلت میخواست انگشت ب...
7 دی 1392